شقایق
همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است: آرام، همیشگی، نزدیک!بایگانیِ سپتامبر 10, 2008
بانک زمان
تصور کنید بانکی دارید که در آن هر روز صبح۸۶۴۰۰ تومان به حساب شما واریز میشود و تا آخر شب فرصت دارید تا همه پولها را خرج کنید، چون آخر وقت حساب خود به خود خالی میشود. در این صورت شما چه خواهید کرد؟… البته که سعی میکنید تا آخرین ریال را خرج کنید!
هر کدام از ما یک چنین بانکی داریم: بانک زمان. هر روز صبح، در بانک شما ۸۶۴۰۰ ثانیه اعتبار ریخته میشود و آخر شب این اعتبار به پایان میرسد. هیچ برگشتی نیست و هیچ مقداری از این زمان به فردا اضافه نمیشود.
ارزش یک سال را دانش اموزی که مردود شده، میداند. ارزش یک ماه را مادری که فرزند نارس به دنیا آورده، ارزش یک هفته را سردبیر یک هفتهنامه، ارزش یک ساعت را کسی که پشت در اتاق عمل ایستاده، ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده و ارزش یک ثانیه را آنکه از تصادفی مرگبار جان به در برده.
هر لحظه گنج بزرگی است، گنج خود را مفت از دست ندهید.باز به خاطر بیاورید که زمان به خاطر هیچکس منتظر نمیماند.
دیروز به تاریخ پیوست.
فردا معماست.
و امروز هدیهای خدادادی است….
متن زیبای بالا را دوست خوبم امیر سرداری به عنوان دیدگاه نوشته بودند که طبق قولی که داده بودم آن را به متن اصلی وبنامه منتقل کردم تا از یک سو موجب ارتقاء کیفیت وبنامه شود و از سوی دیگر من را به هدف دوری از یک یادداشت شخصی و نیل به یک محیط جمعی نزدیک نماید.
وقتی به خطوط آخر نوشته رسیدم ناخودآگاه به یاد تصادف چندی پیش خودم در جاده چالوس افتادم. صبح روز چهارشنبه، میلاد حضرت مولی علی، که از فرط خستگی پشت فرمان خودرو خوابم برد و یک لحظه در جاده چالوس وارد لاین مقابل شدم و وقتی بر اثر فریاد همسرم بیدار شدم در کسری از ثانیه واکنشی نشان دادم که به همراه واکنش عالی راننده مینیبوس مقابل موجب پیشگیری از یک حادثه تلخ و وحشتناک شد. گرچه پس از یک برخورد بغل به بغل و شکستن شیشهها با سر به گاردریل کنار جاده برخورد کردیم و پس از حدود بیست متر کشیده شدن به گارد فولادی جاده خودرومان ایستاد و تنها بر اثر مشیت حضرت حق بود که به عمق سیصد چهارصد متری دره مجاور سقوط نکردیم و…. و در این حادثه که موجب خسارت اساسی به خودرومان شد خون از لب همسر و فرزند عزیزم نیامد. و خداوند مهربان گوشهای از قدرتش را در کنار محبتش به من و خانوادهام نشان داد. همین الان که اینها را مینویسم مو بر تنم سیخ شده از یادآوری فاجعهای که میتوانست رخ دهد….
در آن حادثه اگر سارای عزیزم نیم ثانیه دیرتر فریاد زده و من را بیدار کرده بود حالا خیلی چیزها فرق میکرد. (و البته همه اینها مربوط است به نظام علت و معلولی حاکم بر جهان)… و خلاصه آقا جان، در آنچه امیر سرداری عزیز گفته یک بار دیگر تعمق کنیم.
از همین فرصت استفاده کنم و عرض کنم: دوستان عزیزی هستند که اگر برای من، همسر یا فرزندم اتفاقی میافتاد چند ساعت بعد، گریهکنان خودشان را میرساندند و تا مراسم سالگرد بنده! تمام نمیشد کوتاه نمیآمدند و محبتشان شامل حال بازماندگان میشد و…. ولی از وقتی ما سالم برگشتیم، حتی به ما سر نزدند یا حالمان را تلفنی نپرسیدند و دلگیری من و کناره گرفتنم از خودشان را هم حتی، حس نکردند…. دنیای کوچکی داریم. دوست خوبم! خودت را برای جانفشانی آماده کن، مجلس ختم یکی از دوستان، آشنایان یا همراهان سابقت همین نزدیکیهاست!
همین…